شمرها غربال شدگان صافی های نوراند.تاریکی وجودشان خاکستر مرگ است که در تار و پود ننگ و بدنامی سرشته شده و گذر زمان و بالا و پائینی روزگار،پرده از چهره ی گرگ سیرت آنان برخواهد داشت.
شمرها به هزار و چند چهره بازی خورده و به چندین هزار قیافه در می آیند،اما این مکتوب ابدی شان است که در گذر غربال تاریخ،رسواشدگانی بی سرپناهند.غربال زمان،درگاه روشنایی و تاریکی است؛و وای بر فرو اُفتادگان...
قال علی (ع):«أَلا وَ إنَّ بَلِیَّتکُم قَد عَادَت کهیئَتِها یَومَ بَعَثَ اللّه نَبیَّهُ(ص) وَ الَّذِی بَعَثهُ بالحَقِّ لَتُبلبلنَّ بَلبلَةً وَ لتُغَربَلُنَّ غَربَلَةً وَ لتُسَاطُنَّ سوط القدر،حَتَّى یَعُودَ أَسفَلُکم أعلاکُم وَ أعلاکُم أسفَلَکُم وَ لیَسبقنَّ سابقُونَ کانُوا قصَّرُوا وَ لیُقصِّرنَّ سَبَّاقُونَ کانُوا سَبقُوا وَ اللَّه ما کَتمتُ وَشمَةً وَ لا کذبتُ کِذبَةً:بدانید که بلای شما،بازگشته است،مانند آن امتحانی که در روز بعثت رسول الله(ص) بود.سوگند به آن کسی که او را به حق مبعوث کرد،به هم خواهید خورد و غربال خواهید گردید و جدا خواهید شد تا پایین ترین،بالاترین و بالاترین،پایین ترین شود و جلو خواهد افتاد،کسانی که عقب مانده اند و عقب خواهند ماند،پیشتازانی که جلو افتاده اند .به خدا قسم! هرگز حقیقتی را پنهان نکردم و هیچ گاه دروغی نگفتم».1
شاخصه ی بزرگ شمرها،دورماندگی و واماندگی از «ادب» است.شمرها بر مسلک دوری از ادب روزگار می گذرانند و سرانجام،محبوس و شکست خورده این راه تاریکند.ادب،گم شده ی حیات شمرهاست؛و همین دوری از ادب است که شمرها را خالدین اسفل السافلین خواهد بود.
دوری از ادب در مسلک شمرها،در عین آن که خود فاعل و باعث هر زشتی است؛مفعول و متأثر تاریکی ذاتی شان است.اما ذات مقدس «امام» معنای ادب است،عین ادب است،غایت ادب است و کلمه کلمه ی او جرعه جرعه ی احترام است خلقت را...«وَ اِنَّک لَعَلی خُلُقٍ عَظِیمٍ».2
وجود امام،شاکله ی اخلاق است و اُسوه ی ادب.و او آن کریم نیک خواهی است که شیرینی اخلاق نکو را میهمان آلام و مصائب بشریت خواهد کرد.خداوند تبارک و تعالی وجود امام را بارگاه ادب و مهد اخلاق قرار داد و او را معلّم اخلاق بشریت دانست... و پیش از آنکه او را بر این جایگاه نهد،خود،او را تربیت کرد و ادب را بر قامت وجود منوّرش شکل داد...إن الله أدّبنی،ثم ربّانی3...
امام نهایت ایمان را اخلاق و ادب می انگارد و واحه های حیات انسان را سزاوار شور و سرور ادب معرفی می کند.او نشانی حیات طیّبه را بر شاخ و برگ شجره طیبه ی ادب راهنمایی می کند و خلیفةُ الهی انسان را چیزی نمی بیند مگر «مؤدب» شدن انسان...انسان مؤدب...انسان مؤدب...انسان مؤدب...ما شیء أثقل فی المیزان من خلق حسن.4
حالیا که شمرها در برترین جایگاه خود غرقه ی اسلوب و ظواهر بوده و از ذات دین بری و ناآگاهند...عن النبیّ(صلّی الله علیه و آله و سلّم) قال:علیکم بحسن الخلق،فإنّ حسن الخلق فی الجنّة لا محالة.و ایّاکم و سوء الخلق،فأنّ سوء الخق فی النار لا محالة.(1)
***
گرداب تاریکی شان یأس را فریاد می کند و همهمه زوزه هاشان امید را به ناکجا آبادهای ذهن بشر رهنمون می سازد...شمرها کدخدایان قریه های ناامیدی اند و یأس را مکتوب قلب های نداشته شان کرده و عرشه لغزان زورق هاشان را در ظلمات امواج خروشان شرک به نظاره نشسته اند...«...اُولَـ?ئِکَ یئِسُوا مِن رَّحْمَتِی وَ أُولَـ?ئِکَ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ».5
شمرها ناخدایان کشتی یأس اند در پس طوفان جهل... حالیا که امام مؤذن امید است بر رفیع ترین قلل اندیشه بشر.آغوش گرم امام گهواره ی امنیت و آرامش و امید است ذره ذره ی خلقت را و تسبیح کلام او امید بخش دل های حیران...«...وَلَا تَیأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ…»6
امام مولا،امید است و مظهر آن و در منش او یأس را به چیزی جز شرک قیاس نتوان کرد.امام همه ی امید است و آدمیت را و کلام او سلسله جنبانی فهم در پله پله ی امید است و هلهله چشمانش بشیر بشارتی لطیف است خلقت را...«...وَ هُوَ الَّذِی یرْسِلُ الرّیاحَ بُشْرًا بَینَ یدَی رَحْمَتِهِ».7
...بشارت صبح،بشارت خورشید،بشارت نور،بشارت باران،بشارت آغوشی آرام برای آدمیت...بشارت امام...«...أَلَیسَ الصُّبْحُ بقَرِیبٍ»8... عطر کلام امام را فطرت انسان استشمام کرده و قطرات فهم بشریت را...«...وَ لَا تَیأَسُوا مِن رَّوْحِ اللَّـهِ»9 است که به اقیانوس امید و آرامش رهنما خواهد شد.«وَ مَا جَعَلَهُ اللَّـهُ اِلَّا بُشْرَى? لَکُمْ وَ لِتَطْمَئِنَّ قُلُوبُکُم بِهِ وَ مَا النَّصْرُ اِلَّا مِنْ عِندِ اللَّـهِ الْعَزِیزِ الْحَکِیمِ».10
هنگامه ی شیرینی خواهد بود،آرام گرفتن در آغوش آرامش آن امید مطلق...«و نحن نقول الحمدالله رب العالمین».11 امام،آغوش آرامش و امیدش را بر ابنای بشر گسترده و خنکای سایه اش،التهاب ناامیدی در راه ماندگان بیابان های تشنگی را،به باران برکت وجودی اش فرا می خواند...او آیه امید بر شیهه های یأس و درماندگی است و در بلندای عظمت و رحمتش،بشر بال های آرزو گسترده و امید را از چشمه سار وجودی او طلب می کند...«و مناهل الرجا الیک مترعه».12
تدبیر امام و منش و مسلکش،جاودانه کردن شعف امید در دل فرزندان انسان و زدودن گرد یأس از چشم انداز حیات بشر در تمامی اعصار بوده است.امام ناآرام ترین شب انسانیت را به نوید سحر روشن کرده و در سیره ی او «یأس»،مذموم ترین و رانده شده ترین هاست.امام آرامش دل بشر و شیرین ترین آرزوی پیش روی خلقت است که دل آدمی را میهمان آرامش آغوش پر طراوت خود خواهد کرد...«و ثبت رجائک فی صدورنا».13
وجود نورانی اش مسبوح قدسیّتی است که در کشاکش حیات و دغدغه آلام بشریت،تنها ملجا و پناهگاه تندبادهای حوادث و تاریکی ناگواری هاست...آرامش نامش،زمزمه شعف است ذره ذره ی خلقت را و حیرانی کلامش نقطه ی توحید نشانی ناکجاآبادهای اندیشه ی انسان است...امام غایت آرامش و امید مطلق است... .
آنجا که امید رنگ باز دو یأس روی بر بشریّت نمایان کند،انسان پای در سرای شمرها نهاده و این تازه آغاز تشنگی بزرگی است برای او...حجّت ابن الحسن المهدی(عج) پر طراوت ترین بارش آرامش است بر تاریخ انسان...عزیزترین آغوش است بشریت را...درخشان ترین نوید است گرداب های تاریکی را و وجودش،مهاد امن و امید است چشمان نگران فرزندان انسان را...«یا رب! ان لنا فیک املا طویلا کثیرا،ان فیک رجا عظیما...14 – (2)
***
شمرها زادگان شجره ی خبیثه اند؛قحطی «انسان» خشکسالی قلب هاشان را هزاران سال است که در کابوس ناامن خویش به یغما برده و شعبده فهم،تمثیل نافهمی دل های نداشته شان را به بازی جهل خویش گرفته است.
شمرها،آن هنگام که بال های توحیدشان را شکستند و خاموش کردند چراغ های فطرت را،قافیه بند حرامی ترین کلمات زمین بودند؛به خشکستان خواب هاشان رفته و خشکه آرای بوته های کج فهمی شدند؛هرس می کنند درخت جهل خویش را،آذین می بندند خباثت شاخه هایش را،تشنگی می نوشاندند بر ریشه هایش و میوه می آورند از گذر خشکستان قلب هاشان...
مکّاره بازاری است بازی شمرها! میوه تشنگی را فقط به عمق عطش می فروشند،پشته جهل را مگر به بذر کج اندیشی مبادله نتوانند،خرمن خرمن تاریکی می دهند و وحشت طلب می کنند و سبدهای اوهام شان را به غباری از یأس وا می نهند.
حالیا که «امام» شجره طیّبه نور است،عین نور است،سلسله ی نور است،قیام نور است،قعود نور است و حلاوت نامش کرامت کریم ترین کلمات را به بازی می گیرد؛برهانش را صراط المستقیم ستارگان شاهدند و غبار گام هایش را «طور» به یغما می برد...
امام را سر سودای خورشید است...نور را برای همه می خواهد و همگان را بر نور...رایحه رحمتش را حائلی نباشد و چشمه سار کلامش،سیرابی ابرهای پرباران است،بر همه می بارد و بر بارشش طلب نخواهد.خوشه های برکت را هبه خلقت کرده و دست گیر سرپنجه های ناامید غریق گرداب های تاریکی است،ریشه بر «رضوان» و «ذی طوی» داشته و سر بر بی انتها می ساید.
کرامت را به کرم می بخشد و بر بخشایش بهانه نخواهد.امام،شادی امید را میهمان دل های ناآرام فرزندان انسان کرده است.آغوش آرامشش،چشمان نگران گنجشککان افکار بشریت را به مهاد امن و امان خویش فرا می خواند.
امام،مولای نفس چلچله هاست...که شادی را بی شائبه بر آدمیت تقدیم داشته است...
یا کریم نفس چلچله ها...
یا منیرالظلم پنجره ها...
***
دین باوری امام که بر محوریت توحید به عمق می رسد،نهایت آن آرمانی است که بشر در گذار خود از سطوح خلقت در جهان ماده به آن تکیه خواهد زد که این نهایت،خود ابتدایی است برای ادامه مسیر او...
امام دین را به اعماق قلب بشر می رساند و مرکز قیام انسان را از آن اعماق طلب خواهد کرد؛امام مولا و ساربان سالار دل های موحد است و حسین(علیه السّلام) بزرگ ساربان سالاری است که منش او،ذکر و نام او و همه ی ارکان وجودی او تعمیق دهنده توحید ذات اقدس اله در وجود بشریّت است.
شمرها که عادت دین را باور آن گمان می کنند،در پی عقده عقیده خویش داد دینداری سرداده و کفن پوشان خوش در شیهه جاهلیت خویش اند،در عقده عقیده خود سرگردان و در منتهای تاریکی شب بی آشیان اند.
شمرها را عقده و علقه عقیده است که نماد دین بوده و سنگ این علقه را به سینه کوفتن منش شمرهاست.علقه عقیده همان سایبان سازی شمرها در غیبت خورشید است و دل بسته شدنشان بر آنچه می اندیشند و نمی اندیشند.
شمرها شهره گان شهوت عقیده اند و دور افتادگان از متن دین؛دلبسته حاشیه اند و دوری جستگان از بطن.
امام بطن باور دین است.(3)
پی نوشت ها
1- الکافی،ج 1،ص 370.
2- سوره قلم،آیه 4.
3- نبی اعظم(ص).
4- نبی اعظم(ص).
5- سوره عنکبوت،آیه 23.
6- سوره یوسف،آیه 87.
7- سوره اعراف،آیه 57.
8- سوره هود،آیه 81.
9- سوره یوسف،آیه 87.
10- سوره آل عمران،آیه 126.
11- دعای ندبه.
12- دعای ابوحمزه ثمالی.
13- همان.
14- همان.
منابع
(1)- محمّد رضا بهشتی – ماهنامه فرهنگی اجتماعی خیمه،شماره 41 و 40،خرداد 1387.
(2)- حامد بهشتی - ماهنامه فرهنگی اجتماعی خیمه،شماره 43،مرداد 1387.
(3)- حامد بهشتی - ماهنامه فرهنگی اجتماعی خیمه،شماره 44،شهریور 1387.
کلمات کلیدی: